بیهوده چند جانبِ کوِیت نظر کنم
با آبِ دیده گلبنِ پژمرده، تر کنم
هرچند صبرِ من به غمِ تو نمی رسد
روزی رسد که جامه ی صبرم بدر کنم
تا زنده ام به عشق تو،هرگز نمی روم
در انتظار، خاکِ درت را به سر کنم
گر خاکِ ره ی عشق شوم آنزمان نگر
در آرزوی دیدنِ تو بال و پر کنم
گاهی که پر شود دل من از غم تو، وای !
گوش فلک به ناله ی جانسوز کر کنم
تا تنگ می شود دلِ من نیمه های شب
آهی کشم ،به فحش، زمان را زبر کنم
گر نقش تو خطور کند از خیال من
با های های گریه دو عالم خبر کنم
م.ع.بدر