کوه فراق بینِ ما سنگِ فاصله انداخت
تقدیر شهر عشق را دست زلزله انداخت
آراسته به رنگ نارنجی بود عشقِ ما
تا بی رخیِ تو درآن به رنگِ گله انداخت
من جز او که به کس نبسته بودم دل خود را
ان بی وفا شکست و زیرِ پایش دله انداخت
دلتنگ می شوم در آغوش بی کسی هایم
تا بختِ شوم بین عشقِ ما مسئله انداخت
صبرم تمام شد، ولی غمها مهربانی کرد
دل را به آبِ آتشین ِپر حوصله انداخت
من از اول سیاه روزیِ بخت دانستم
که با شروع گریه، طرحِ این سلسله انداخت
م.ع.بدر