بغضم گرفته سخت باریدن دلم شده
از دست روزگار نالیدن دلم شده
بر حال زار خود بسی ماتم گرفته ام
به روی مرگ خویش خندیدن دلم شده
در باغ یاسِ دل گل امید کاشتم
اما غم بسیار برچیدن دلم شده
در بین شعله های که عمریست جان من
میسوزد و امروز چرخیدن دلم شده
هر لحظه ذهن من پر از باروت می شود
چو انتحاری سخت ترکیدن دلم شده
طوفان غم هردم شکسته قایق دلم
موج حوادث را ستائیدن دلم شده
هرچند که از ظلم تو خشکید ریشه ام
در صفحه ی تقدیر روئیدن دلم شده
م.ع.بدر