دل را به خنجر مژگان درید و رفت
پا از حریم مروت کشید و رفت
از غصه خون ز گریبان بخت من
بس قطره ها که به پایش چکید و رفت
ما را به غمزه ی خود کرد اسیر عشق
به نای دل، چه نوای دمید و رفت
از پا فتاده و افسرده از غمش
شد سال ها که چنیم بدید و رفت
او در زمین دلم کشت تخم غم
گل های شادی دل را بچید و رفت
این روز ها به چه دل خوش کنم که او
بنششت در دل و از بر رمید و رفت
م.ع.بدر