نقشِ رخِ تو چو می رود از نَظَرم از سَر به بَرم می رود از بَر به سَرَم در دل به خیالِ تو کِشَم دستِ نیاز شاید که به دیدهء تو راهی ببرم گفتم که بگویَمَت غَمِ دل...هیهات! در محضرِ تو ، نباشد از خود خبرم کِی می شود از خانه ء غمها پَر زد؟ وقتی که چُنین شکسته ای بال و پرم هم قال نَمانْد و ، مُهر گشتی به لبم هم حال نمانْد و ، داغْ گشتی به بَرَم یا مُژده بده که میهمانِ تو شوم یا باز نشین دوباره بر چشمِ تَرَم م.ع.بدر