از منزل وهم خویش پایین شده ام
یعنی به گمان شیخ، بی دین شده ام
کافر به حساب خود مرا دانِ ولی
من نیز بر آئین تو بدبین شده ام
..............................................
دانیم که خدا هر آنچه خواهد به جهان
انجام دهد کشد بسی خط و نشان
هر طور دلش که خواست آن را بکند
لیکن تو به او یک انتقادی نتوان
.............................................
" ای مرگ بیا که زندگی " کشت مرا
سنگیست ز روزگار بــر پشت مــرا
هر لحظه به دهل خویش انگشت زند
در رقص کشد زند به سر مشت مرا
.............................................
کوشید در ان که تا دلی شاد شود
از بــند غـــــــــم زمانــــه آزاد شود
بیداد اگر طـریق مردم کشی است
ما داد کــنیم و گــر چه بـیداد شود
م.ع.بدر
مرغ دل از فراق تو به فریاد رسیده
پیش کوی تو خونین دل و برباد رسیده
میله های قفس با پر پرواز بریده
در هوای تو با درد و غم زیاد رسیده
هیچ از دامنت پس نکند دست طلب را
از پی داد خود نزد تو بیداد رسیده
گرچه دورش کنی از در خود مرغ دلم را
پر پران باز آید دل ناشاد رسیده
با خیال تو از دام بقا رسته و خسته
در کمند تو بنشسته و آزاد رسیده
ناتوانم که شکوه ی ترا ناله کنم سر
فصل نالیدن و شکوه و ایراد رسیده
م.ع.بدر
کوه فراق بینِ ما سنگِ فاصله انداخت
تقدیر شهر عشق را دست زلزله انداخت
آراسته به رنگ نارنجی بود عشقِ ما
تا بی رخیِ تو درآن به رنگِ گله انداخت
من جز او که به کس نبسته بودم دل خود را
ان بی وفا شکست و زیرِ پایش دله انداخت
دلتنگ می شوم در آغوش بی کسی هایم
تا بختِ شوم بین عشقِ ما مسئله انداخت
صبرم تمام شد، ولی غمها مهربانی کرد
دل را به آبِ آتشین ِپر حوصله انداخت
من از اول سیاه روزیِ بخت دانستم
که با شروع گریه، طرحِ این سلسله انداخت
م.ع.بدر
ما را به جهان تو یخن چاک کشیده
آزرده دردم، غم تریاک کشیده
از ناله و افغان من خسته مپرسید
این شعله ی من تا دل ِ افلاک کشیده
خون دل من را به زمین ریخته زاهد
از خانه ی او تا به هوا تاک کشیده
از بسکه خمار غم تو بود انیسم
تقدیر ازل، خاطر غمناک کشیده
هرگز نرود یاد مرا زخم زبانت
بر روی دلم پرده ای از خاک کشیده
مستیم! مکن عیب که رندانه کشیدیم
یک عمر دلم باده ی بی باک کشیده
در یورش غم خاک گرفته دلِ زارم
گرد ِ غم ِ او تا دل افلاک کشیده
عمرت همه برباد فنا رفت ولی تو
بنشسته بغل در بر امساک کشیده
یک عمر به دل نقش امید تو ببستم
دانی که امیدت، به تل خاک کشیده!
امشب به سرم باز هوای تو نشسته
ان سان که خسی در دل کولاک کشیده
م.ع.بدر
دست وفا از ما بریدی؟ خوب کردی !
لایق خود ما را ندیدی؟ خوب کردی !
با عشق تو بستم درِ خانه ی دل را
در خانه پای غم کشیدی، خوب کردی !
من تا قدم به جاده ی عشقت نهادم ..
تو آخرِ جاده رسیدی؟ خوب کردی !
طوفان غم، ناله و غوغای دو عالم
در آسمان دل وزیدی خوب کردی !
با تیر هجرانت گرفتی دل نشانه
چه ساده قلب ما دریدی! خوب کردی !!
هرگز نگیرم بعد تو من یار دیگر
گویند یار نو گزُیدی؟ خوب کردی !
چشمم به راه رفته ی تو منتظر ماند
رفتی و گاهی هم ندیدی، خوب کردی!
م.ع.بدر